بعد از مدتهای طولانی... دوباره برگشتم، دوست ندارم دوباره این همه وقفه بین مطالبم بیوفته. امروز صبح، وقتی چشم هایم رو باز کردم اصلا فکر نمیکردم امروز اینجوری بگذره! الان که دارم این مطلب رو مینویسم یکجورایی دارم بیهوش میشم!Smile حدودای ظهر بود که پای گیتارم بودم و داشتم تمرین میکردم اما بعدش به شدت حوصله ام سر رفته بود و نمیدونستم باید چیکار کنم... تا اینکه تلفنم پس از مدتها زنگ خورد و اون کسی نبود جز فرشته نجات! آرش به من زنگ زد و گفت میخوام برم نمایشگاه الکامپ، من هم که از خدا خواسته درجا بهش پاسخ مثبت دادم و اماده رفتن شدم. 

حرکت کردیم و بعد از اینکه رفتیم بنزین زدیم و یک ترافیک نسبتا طولانی رو تحمل کردیم بالاخره رسیدیم به نماشگاه الکامپ :-) همون موقع که رسیدیم برف شروع به باریدن کرد و هوا بسیار بسیار زیبا (همون دو نفره ی خودمون :-)) شده بود ولی در عین حال یخ هم زدیم. جو نمایشگاه بسیار خوب بود و رفت و آمد مردم لذت بخش بود. همون اول کار رفتیم سمت سالن 38a و اونجا بهترین مکان برای دوری از سرمای برف بود! غرفه ها همگی مشغول گفتگو با مردم بودن و من و آرش هم کل اون سالن رو گشتیم و با کلی شرکت جدید آشنا شدیم. 

خلاصه سرتون رو درد نیارم :) با آرش رفتیم سمت سالن الکامپ استارز، جایی که پر از استارتاپ قدیمی و جدید بود. البته من که بجز سه یا چهارتاشون بقیه رو نمیشناختم ولی آرش با خیلیاشون آشنا بود و میدونست کی به کیه! استارتاپ ها یک به یک میرفتن روی سن و خودشون رو معرفی میکردن و چند تا داور ازشون سوال میپرسیدن و بیشتر با هم آشنا میشدن. یکی از اون داورا هم مانی قاسمی بود(مدیر سایت دیجیاتو) خلاصه ما هم نشستیم همونجا یک کفه لاته خوردیم و به صحبت های نماینده های استارتاپ های جدید گوش میدادیم.

بعد از اون رفتیم توی زمین نمایشگاه گشتیم و رفتیم تو غرفه ماناپی و من تو قرعه کشی اون شرکت کردم و یه بلیط توچا بردم :-) ولی آرش بیچاره نتونست چیزی ببره :| از سمت دری که به اتوبان چمران میخوره رفتیم بیرون و توی راه اون منظره تماشایی بود که بهتون پیشنهاد میکنم اگر رفتید اونجا حتما از اون درب خاج شید چون بسیار زیباست و سرویس حمل و نقل رایگان هم داره.

پیشنهاد میدم هرگز نمایشگاه الکامپ 95 رو از دست ندید واقعا حیفه!

بعد از اینکه کاملا از نمایشگاه خارج شدیم دردسر ها شروع شدن! از گم شدن و ندوستن اینکه کجا باید بریم تا گرسنگی زیاد ! تنها سر نخمون میدون ونک بود و بعد از اینکه از چند نفر ادرس رو پرسیدیم حدود 15 دقیقه تا پرک وی پیاده رفتیم که واقعا لذتبخش بود و کلی تو راه خندیدیم. حالا باید سوار بی ار تی میشدیم که متاسفانه کارتشو نداشتیمو رفتیم خریدیمو سه تا توبوس رفتنو تازه ما تونستیم با کلی فشار وارد اتوبوس بشیم و تا ونک تحمل کردیم. بعد از اون دیگه ارش میدونست چجوری باید تا خونشون بریم و من واقعا از گرسنگی ضعف کرده بودم!  رفتیم دوتا ساندویچ خریدیم و بالاخره برگشتم خونه...! واقعا یکی از بهترین روزهام رو ساختی، دمت گرم...!