مهدی استاد | برگی از زندگی من

وبلاگ شخصی مهدی استاد | Mehdi Ostad Official Web Page

شب یلدا، شب برفی نبود!

امشب شب یلداست، انقلاب زمستانی در نیمکره شمالی کره زمین که طولانی ترین شب سال رو بوجود میاره و ما هم اصطلاحا بهش میگیم شب یلدا. بر خلاف چند سال گذشته ک شب های یلدا شلوغ و پر جمعیتی تو خونمون بود، امسال کاملا تنها بودیم و حتی بیرون هم نرفتیم! اما باید بگم بهتر...! چون من کلا شخصیتم با مهمونی و مهمون اومدن و این حرفا اصلا سازگار نیست، دلیلش رو هم نمیدونم. این شنبه که داره میاد امتحانات شروع میشن، استرس هم کم کم داره شروع میشه، احتمالش خیلی زیاد که تو این مدت هیچ پستی نزارم. امسال از درس هام میترسم، آموزش پرورش متاسفانه از درس و مدرسه و درس خوندن برامون یه غول وحشی ساخته. حالا حرف در این باره زیاد هست. اصن نمیدونم چیشد که حرف به اینجا کشید، میگن حرف، حرف میاره همینه دیگه. خلاصه سرتون رو درد نمیارم، مطلب خاصی تو ذهنم نیست. فقط اومدم یه سلامی بکنم و شب یلدا رو هم بهتون تبریک بگم و این رو هم بگم که شاید یک ماهی نباشم. 

در آخر یه عمر یلدایی، یه پول بزرگ، یه پول بزرگتر و در آخر خوشبختی در کنار خانواده و یا کلا هرکی دوستش دارید رو براتون آرزو میکنم. (الکی مثلا وبم خیلی بازدید داره :-دی) تا پست بعدی، در پناه عشق :-)

۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی استاد

صبح کسل کننده، بهترین روز!

بعد از مدتهای طولانی... دوباره برگشتم، دوست ندارم دوباره این همه وقفه بین مطالبم بیوفته. امروز صبح، وقتی چشم هایم رو باز کردم اصلا فکر نمیکردم امروز اینجوری بگذره! الان که دارم این مطلب رو مینویسم یکجورایی دارم بیهوش میشم!Smile حدودای ظهر بود که پای گیتارم بودم و داشتم تمرین میکردم اما بعدش به شدت حوصله ام سر رفته بود و نمیدونستم باید چیکار کنم... تا اینکه تلفنم پس از مدتها زنگ خورد و اون کسی نبود جز فرشته نجات! آرش به من زنگ زد و گفت میخوام برم نمایشگاه الکامپ، من هم که از خدا خواسته درجا بهش پاسخ مثبت دادم و اماده رفتن شدم. 

حرکت کردیم و بعد از اینکه رفتیم بنزین زدیم و یک ترافیک نسبتا طولانی رو تحمل کردیم بالاخره رسیدیم به نماشگاه الکامپ :-) همون موقع که رسیدیم برف شروع به باریدن کرد و هوا بسیار بسیار زیبا (همون دو نفره ی خودمون :-)) شده بود ولی در عین حال یخ هم زدیم. جو نمایشگاه بسیار خوب بود و رفت و آمد مردم لذت بخش بود. همون اول کار رفتیم سمت سالن 38a و اونجا بهترین مکان برای دوری از سرمای برف بود! غرفه ها همگی مشغول گفتگو با مردم بودن و من و آرش هم کل اون سالن رو گشتیم و با کلی شرکت جدید آشنا شدیم. 

خلاصه سرتون رو درد نیارم :) با آرش رفتیم سمت سالن الکامپ استارز، جایی که پر از استارتاپ قدیمی و جدید بود. البته من که بجز سه یا چهارتاشون بقیه رو نمیشناختم ولی آرش با خیلیاشون آشنا بود و میدونست کی به کیه! استارتاپ ها یک به یک میرفتن روی سن و خودشون رو معرفی میکردن و چند تا داور ازشون سوال میپرسیدن و بیشتر با هم آشنا میشدن. یکی از اون داورا هم مانی قاسمی بود(مدیر سایت دیجیاتو) خلاصه ما هم نشستیم همونجا یک کفه لاته خوردیم و به صحبت های نماینده های استارتاپ های جدید گوش میدادیم.

بعد از اون رفتیم توی زمین نمایشگاه گشتیم و رفتیم تو غرفه ماناپی و من تو قرعه کشی اون شرکت کردم و یه بلیط توچا بردم :-) ولی آرش بیچاره نتونست چیزی ببره :| از سمت دری که به اتوبان چمران میخوره رفتیم بیرون و توی راه اون منظره تماشایی بود که بهتون پیشنهاد میکنم اگر رفتید اونجا حتما از اون درب خاج شید چون بسیار زیباست و سرویس حمل و نقل رایگان هم داره.

پیشنهاد میدم هرگز نمایشگاه الکامپ 95 رو از دست ندید واقعا حیفه!

بعد از اینکه کاملا از نمایشگاه خارج شدیم دردسر ها شروع شدن! از گم شدن و ندوستن اینکه کجا باید بریم تا گرسنگی زیاد ! تنها سر نخمون میدون ونک بود و بعد از اینکه از چند نفر ادرس رو پرسیدیم حدود 15 دقیقه تا پرک وی پیاده رفتیم که واقعا لذتبخش بود و کلی تو راه خندیدیم. حالا باید سوار بی ار تی میشدیم که متاسفانه کارتشو نداشتیمو رفتیم خریدیمو سه تا توبوس رفتنو تازه ما تونستیم با کلی فشار وارد اتوبوس بشیم و تا ونک تحمل کردیم. بعد از اون دیگه ارش میدونست چجوری باید تا خونشون بریم و من واقعا از گرسنگی ضعف کرده بودم!  رفتیم دوتا ساندویچ خریدیم و بالاخره برگشتم خونه...! واقعا یکی از بهترین روزهام رو ساختی، دمت گرم...!

۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی استاد

روز سخت و پر امتحان!

Image result for a normal day

با درود فراوان، امروز از موقعی که بیدار شدم و تا این لحظه که ساعت 10 و ربع شب است، حس جالبی نداشتم. نه اینکه ناراحت و دلگیر باشم، اضطراب داشتم، آن هم بدلیل بی معرفتی بعضی از معلمان بود، زیرا بدون اطلاع امتحان گرفتند و من از این بابت حس جالبی نداشتم. خب بگذریم، امروز حدود ربع ساعت خواب ماندم اما با سرعت بیشتری به سمت مدرسه رفتم و به موقع رسیدم...! خب من چهار شنبه ها معمولا به کتابخانه نمی روم و از بابت درس استراحتی به خودم میدم چون پنجشنبه و جمعه وقت به اندازه کافی وجود دارد! امروز اتفاق خاصی نیوفتاد تا بنویسم اما امیدوارم فردا روز خوبی باشد و لذت ببرم، برنامه ام این است که فردا ظهر بروم کتابخانه و تمام درس هایی که در طول هفته داشتم را دوره کنم تا اگر در هفته بعدی، حتی اگر معلمی نگفت که امتحان داریم نمره بالا بگیرم! امیدوارم اینطور شود. بعد از آن هم احتمالا با خانواده میرویم گردش. خب امیدوارم سرتان را درد نیاورده باشم...! در پناه عشق.

۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی استاد

نوشتن،آرامش

Image result for ‫نوشتن‬‎
با درود بیکران، اگر نظر من را درباره مشکلات امروزه جهان بخواهید به شما میگویم درد جهان امروزی نداشتن آرامش است. هر چقدر هم که تکنولوژی پیشرفت کند، روابط گسترده تر شوند و... باز هم وقتی آرامش نباشد تمام معادلات به هم میریزد و اوضاع نابسامان میشود. اگر تا اینجا با من موافق هستید پس بگذارید ادامه دهم، شما به ارامش نیاز دارید، من به آرامش نیاز دارم، همسایه روبروی کریستیانو رونالدو هم به ارامش نیاز دارد! اما چگونه میتوان ارامش داشت؟! چگونه میتوان راحت زندگی کرد؟! هر شخصی بسته به نوع تفکراتش، نوع زندگی کردنش، نوع سخن گفتنش، نوع غذا خوردنش، نوع راه رفتنش و تمام عوامل تشکیل دهنده زندگی اش به آرامش میرسد. تمام عوامل تشکیل دهنده زندگی من، به مغز من میگویند که ما با نوشتن آرام میشویم! پس بنویس... من هم مینویسم! سعی میکنم از هر چیزی به ذهنم رسید مطلبی آماده کنم و بنویسم! هیچ مشکلی هم با ین ندارم که امروز کسی مطلب من را بخواند یا نه! خواندن یا  نخواندن شما چه تاثیری بر زندگی من میگذارد؟! (لطفا سوء تفاهم نشود!) پس من قدمم را برای رسیدن به روحی آرام در زندگی ام بر میدارم! از امروز خواهم نوشت! از اینکه سخنان دل من را گوش کردید از شما سپاسگزارم، موفق باشید.
۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی استاد